یکی از دوستان این عکس رو تو یه شبکه ارسال کرده بود و یکی از رفقا این کامنت رو گذاشته بود:
از تماشای خلوص دلتان سیر نشد
برف، از شوق شما،روی شما افتاده..!
این بیت رو هم من نوشتم:
آن طرف تر ز شما نعش جوانی در برف
روسفید از سفر کرب و بلا، افتاده...
خلاصه این بیت باعث شد تا رفیق ما این شعر رو کامل کنه و قطعه ی زیر خلق بشه:
از تماشای خلـوص دلتان سیر نـشد
بـرف،از شوق شما،روی شما افتاده!
برف هم نیست،سلامی ست که از سمت خداست
بهر این صبر و صلابت ز سمــا افتاده
"آن طرف تر ز شما نعش جوانی در برف
روسفید از سفر کرب و بلا، افتاده..."
شاید آن سوی کسی هست که از داغ نجــف...
دلش از دوری ایوان طــلا...افتاده!
ایـستــاده به زمیـن خورد رفیق ِ سنگر
ولی انگار نه انگار، ز پــا افتاده...
دست در دست ابالفضل(ع)گذارد این مرد
مهربان است و شجاع...کوه حیا،"افتاده"
مادرش را مگذارید بداند پسرش
سرش از روی تن خویش جدا افتاده...
تـو ابالفضل زمان... مادر تو ، ام بنیــن(ع)
مادرت پیر شد،از فاصله ها،افتاده...
بی سبب نیست،ادب نیست،اگر ننـویسم
در دلم روضـهء تان،شاه وفــا،افتاده
ساقی تشنه لبان،پیکر پاکت اینجــاست...
مـشک آنجـاست...دو دستــت به کجــا افتاده..؟
علی شالی