سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عمل اندک همراه با دانش، بهتر از عمل بسیار همراه با نادانی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]


ارسال شده توسط مهدی آقاجانی در 93/11/1:: 12:51 عصر

بحرین

برای مردمانی که نقش پرچم سرزمینشان را با خون دل رنگ می کنند.

به یاد «یوسف موالی» و برای «محمد بوسهیل» و «جعفر»

شیعه ی علی(ع) باشی، لباس علی(ع) هم تنت باشد و اسمت هم علی باشد، همه ی اینها روی هم می شود «شیخ علی سلمان» بحرینی که این روزها زیر چنگال رژیم منحوس، دست نشانده و سفاک آل علوفه گرفتار است. اصلا اینها کلهم اجمعین با این اسم مشکل دارند. دستشان به مولای ما نمی رسد، شیخ علی سلمان را زندانی کرده اند. در مظلومیت و حقانیت او همین بس که به فرموده ی نبی:«علی مع الحق و الحق مع علی» و این حدیث برای همیشه ی تاریخ است و برای همه ی کسانی که در راه علی(ع) حرکت کرده اند. شیخ علی سلمان اما از جنس مولای ما سیدعلی است نه از جنس شیخ علی تهرانی! از جنس آب است نه از جنس سراب! 

این روزها یاد «محمد بوسهیل» و «جعفر» افتادم. هردو از بچه های بحرین. یاد روزهایی که اگر اشتباه نکنم عموی جعفر شهید شده بود و به او اجازه نمی دادند که به کشورش برگردد. «محمد» را اولین بار در راهیان نور دیدم. کنار بچه ها نشسته بود و به سؤالات آنها راجع به وضعیت بحرین و نظرش درباره ایران جواب می داد. در عین جدیت، خوش رو بود و البته یه کمی هم تپل! به زبان فارسی نسبتا مسلط بود. می گفت وضعیت شما با وجود رهبری خیلی خوبه. پیش خودم گفتم این الان تو کشور ماست، با بچه های بسیج هم اومده اردو، باید هم از رهبری تعریف کنه! ازش پرسیدم اینجا «آقا» رهبر ماست، «شیخ نعیم قاسم» رهبر شماست؟ با لبخند گفت: رهبر شما، رهبر ما هم هست و «شیخ عیسی قاسم» نماینده رهبر تو بحرینه. شیخ نعیم هم معاون دبیرکل حزب الله، سید حسن نصرالله ست. من که تازه فهمیدم چه سوتی بزرگی دادم، خندیدم ولی این خنده بیشتر بخاطر خوشحالی از حرف های محمد بود. از اینکه مردم بحرین چقدر «آقا» رو قبول دارن. هنوز هروقت کلیپ اشک های اون جوون بحرینی رو جلوی «آقا» می بینم یاد محمد و حرفاش می افتم.

موقع شام، بعد از جمع کردن سفره با محمد و دو سه نفر دیگه تو آشپزخونه ی حسینیه نشسته بودیم. من شروع کردم به جارو زدن آشپزخونه و اون می خواست که جارو رو بهش بدم ولی من بیشتر از روی اینکه احساس می کردم اون مهمان ماست خودم این کار رو کردم. گفتش منم می خوام ثواب ببرم. گفتم این جارو زدن که دیگه ثواب نداره. شروع کرد به تعریف کردن داستان حضور امام سجاد(ع) در یک کاروان با چهره ی پوشانده شده و کمک به اهالی کاروان. برای یه لحظه موهای بدنم سیخ شد. از اینکه یه جوون غیرایرانی شیعه کنارم نشسته بود، احساس خیلی خوبی داشتم. تا اون روز خیلی به این قضیه توجه نکرده بودم که کشورهای دیگه ای هم هستند که مسلمونای شیعه توش زندگی می کنند. محمد یه حسی رو درون من بیدار کرده بود و من یه محبتی رو نسبت به اون و شیعیان دیگه تو قلبم احساس می کردم. فردای اون روز تو فکه باهم چندتا عکس یادگاری گرفتیم. به رسم رفاقت.

راهیان نور

محمد بوسهیل، نفر دوم ایستاده از راست

از اونجایی که مرکز آموزش اونا تو محوطه ی خوابگاه ها بود، محمد و جعفر رو تو دانشگاه نمی دیدم. یه روز که مسیرم افتاد به نماز جمعه، موقع برگشت دیدم محمد کنار چندتا از بچه های دانشگاه تو محوطه ی مسجدالنبی ایستاده. تا نگاهش افتاد به من، انگار که گمشده اش رو پیدا کرده! دستش رو آورد بالا و من از فرط خوشحالی نفهمیدم کی بغلش کردم و بوسیدمش! بدون تعارف، این حس رو درباره هیچ کدوم از دوستام تو این سالها نداشتم. خودم فکر می کنم این حس بخاطر این بود که پایه ی شکل گیری رفاقت ما ایمان و معرفت(اون، نه من!) بود و اینکه پیمان رفاقتمون تو قتلگاه شهدا بسته شده بود. تو یادواره ی شهدای دانشگاه، حاج احمد پناهیان از بیداری اسلامی و به تبع اون ایمان، اخلاص و رشادت های امثال «یوسف موالی» بحرینی گفت و من فقط به محمد فکر می کردم...

الان که وضعیت بحرین و دستگیری «شیخ علی سلمان» و تظاهرات مردم بحرین رو از اخبار می بینم، دوست دارم برم پیش محمد و رفاقتم رو در حقش ثابت کنم. کاش «آقا» تو سخنرانی بعدیش راجع به بحرین هم حرف بزنه تا دلم یه کم آروم بشه. آخه «آقا» رهبر «محمد بوسهیل» هم هست و دل اون هم آروم میشه. اصلا دل من وقتی آروم میشه که دل اون آروم بشه چون دل به دل راه داره و من این رو از خوشحالی محمد تو نماز جمعه فهمیدم.

خدایا شر آمریکا، اسرائیل، انگلیس، آل نزول و آل علوفه رو از سر همه ی مسلمونا کم کن. آمین              


کلمات کلیدی : یاد داشت