به بهانه ی اعیاد شعبانیه، خصوصا روز جانباز
و به بهانه ی انتشار نسخه ی الکترونیکی کتاب «جامی ز خمخانه دل»، http://farsi.khamenei.ir/book-content?id=20060
پاسخ حقیر به مطروحه ی رهبر فرزانه ی انقلاب، حضرت امام خامنه ای(حفظه الله حتی وقوع ظهور الحجة):
«رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل
خونین چو برگ شقایق رنگین چو افسانه ی دل»
رفتی و ما را نهادی در حسرت یک نگاهت
معبر گشودی تو اینک زینجا به میخانه ی دل
ما رفته ایم و تو ماندی، ما را زمان برده با خود*
لبریز عطر حضورت هرگوشه از خانه ی دل
من ماندم و تخت خالی روح تو در این حوالی
دستی بکش بر سر من دست کریمانه ی دل
آرامش بی نظیرت از خیل زخم است و ترکش
تقطیع پیکر نشان پیکار مردانه ی دل
آیینه ی دیده ی من از آه حسرت مکدّر
می بارم امشب به یادت تسبیح صددانه ی دل
روشنگر خانه بودی سالار کاشانه بودی
شمع وجودت فروزان در بزم پروانه ی دل
گنجینه ای از حلاوت پشت سکوتت نهفته
لب های تو آشنا با اکسیر پیمانه ی دل
برخیز و ما را دوباره با جبهه ها آشنا کن
غیرت، ولایت، شجاعت، شهد شهیدانه ی دل
آن ضجّه های شبانه آن خنده ی بی بهانه
جور و جفای زمانه بغض غریبانه ی دل
تا آسمان پرکشیدن، دیدن، شنیدن، بریدن
در محضر حق رسیدن، فریاد مستانه ی دل
دستان جامانده ی تو پرواز را کرده آسان
دستی بگیر از جوانان ای پیر فرزانه ی دل
* پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. سید شهیدان اهل قلم، شهید سید مرتضی آوینی
با کسب اجازه از شیخ اجل که فرمود:
"شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبــــــــــح باز باشد"
و همچنین کسب اجازه از سیامک ظریفی کاینچنین سرود:
"شب گشنگان مفلس چه شبــی دراز باشد
که شکم به قار و قورش چو نوای جاز باشد"
به بهانه پایان دوره کارشناسی! و خداحافظی ظاهری با دانشگاه و با عذرخواهی از تمامی دانشجویان ساکن خوابگاه به دلیل عدم درک کامل حقیر از زندگی خوابگاهی و اشاره گذرا به آن از روی خاطرات تعریف شده توسط دوستان. تقدیم به سید مصطفی حسینی، سعید ظهوریان، رضا قصابانی، ابراهیم راعی، مرتضی آذرین و تک تک دوستان دانشجوی دانشگاه بین المللی امام خمینی(ره) قزوین