من بی خیال رابطه ی نیمه کاره ام
محتاج عاشقی و شروعی دوباره ام
در من هزار آینه تکثیر می شود
چیزی بجا نمانده ز من پاره پاره ام
در آسمان تیره ی شب های بی کسی
شاید ستاره ای بشود راه چاره ام
یک کهکشان ستاره به دنبال دلبری
سرگرم خودنمایی آن ماه پاره ام
باید مسیر هرشب خود را عوض کنم
چشم ستارگان شده گرم نظاره ام!
ماهی کشیده در دل این برکه آه من
سرخ و سفید می شوی از این اشاره ام!!
در زمانی که کسی شهره به ایمان نشود
و غبار کفنی سرمه ی چشمان نشود
نکند هیچ کسی پیش کسی یاد کسی
و دلی تنگ برای دل یاران نشود
نرود هیچ فقیری به سر خوان کسی
وارد خانه دگر حضرت مهمان نشود
خشکسالی شود و سفره ی ما بی برکت
و دعای سحری ختم به باران نشود
حفظ اشعار معاصر نبود کار کسی
وز نگاه غزلی شهر غزل خوان نشود
داغ بی مهری اگر سر نزند از پیران
پشت محراب خم از هجر جوانان نشود
شهر ما خانه ی ما نیست بیآرامیدش
تا جوانی دگر آلوده ی عصیان نشود
دگر از دهکده قوچی نشود کم وقتی
روبهی رابط گرگ و سگ چوپان نشود!
داعی عشق و قناعت که زیاد است ولی
هیچ لیلا زن مجنون بیابان نشود
گرچه از چاه برون آمده یوسف اما
دل ما خارج از آن چاه زنخدان نشود
سنگ بر سینه زدم نقش تو بر آن حک شد
به خیالم صنمی حافظ قرآن نشود
تا زمانی که به بازار تهیدست رویم
خبر از یوسف گمگشته ی کنعان نشود
اشک حسرت ثمر ناب غزل های من است
لب ما تا به ظهورش لب خندان نشود