روزها می آیند
رازها پنهان اند
در میان دل من
شوق افشا شدن راز بزرگ
همچو آویختن از دار و درخت پسری
-که به تنهایی خود می بالد-
پیدا بود
من ندانم که چرا می گویند
رازها را باید
در ته باغچه ی تنهایی
زیر مشتی خاکِ
به غضب جمع شده
پنهان کرد
راز اگر فاش نگردد دیگر
چه کسی پی به اهمیت آن خواهد برد؟!