رمضان آمد و ما ساکن افطار شدیم
سحری با نظر لطف تو بیدار شدیم
دل در این ماه رود تا به حریم ملکوت
فرصتی هست کنون لایق دیدار شدیم
هاتفی نعره برآورد بیایید اینک
سفره گسترده شد و باز پدیدار شدیم
سر این سفره که ما را به ضیافت خواندند
سجده ی شکر نهادیم و به دادار شدیم
صحبت یار همین است که بیدار شوید
بهر درد دل او محرم اسرار شدیم
نتوان گفت غمش را به هر آدمخواری
لب گزیدیم و نگفتیم چو ناچار شدیم
غم او همچو ورم حنجره مان را بسته است
چندبیتی بسرودیم چو بیمار شدیم
یادمان رفت که ما بهر چه چیز آمده ایم
چو به دل محو رخ و صورت دلدار شدیم