تا گل نرگس هست
می توان زیست هنوز
می توان از دل این ابر سیاه
چشم ها را رد کرد
و به خورشید پر از نور ولایت نگریست
چشم هایم اما
چه بگویم که چه ها دیده کنون
دلم اما با توست
چشم سر کور شده
با همان تیر که از جانب شیطان رجیم
سوی من شد پرتاب
من سرباز که انداخته بودم سپرم را
به هوای هوسی
یا پس و پیش نفسی
جای تردید نمانده است برایم، پس از این
چشم دل را خواهم
سوی او بگشایم
چشم دل تیزتر از چشم سر است
برد آن بیشتر است
مصرفش هم بالاست !
و کمی هم حساس.
چشم دل چون وا شد
همه جا قرمز بود
خون دل بود که از چشم دلم می پاشید
چشم سر بود که خون کرد دل پاکم را
شایدم شیطان بود
که در این آینه خود را جا کرد
و نشان داد به من هرچه نمی دیدم را
دیدنم نقمت بود...
فرصت حرف زدن نیست کنون
باید اندک اندک
سرخی چشم دل از بین بریم
تا ببیند این چشم
همه ی آنچه لیاقت دارد
باز هم می گویم
تا گل نرگس هست
می توان زیست هنوز