برای مردمانی که نقش پرچم سرزمینشان را با خون دل رنگ می کنند.
به یاد «یوسف موالی» و برای «محمد بوسهیل» و «جعفر»
شیعه ی علی(ع) باشی، لباس علی(ع) هم تنت باشد و اسمت هم علی باشد، همه ی اینها روی هم می شود «شیخ علی سلمان» بحرینی که این روزها زیر چنگال رژیم منحوس، دست نشانده و سفاک آل علوفه گرفتار است. اصلا اینها کلهم اجمعین با این اسم مشکل دارند. دستشان به مولای ما نمی رسد، شیخ علی سلمان را زندانی کرده اند. در مظلومیت و حقانیت او همین بس که به فرموده ی نبی:«علی مع الحق و الحق مع علی» و این حدیث برای همیشه ی تاریخ است و برای همه ی کسانی که در راه علی(ع) حرکت کرده اند. شیخ علی سلمان اما از جنس مولای ما سیدعلی است نه از جنس شیخ علی تهرانی! از جنس آب است نه از جنس سراب!
این روزها یاد «محمد بوسهیل» و «جعفر» افتادم. هردو از بچه های بحرین. یاد روزهایی که اگر اشتباه نکنم عموی جعفر شهید شده بود و به او اجازه نمی دادند که به کشورش برگردد. «محمد» را اولین بار در راهیان نور دیدم. کنار بچه ها نشسته بود و به سؤالات آنها راجع به وضعیت بحرین و نظرش درباره ایران جواب می داد. در عین جدیت، خوش رو بود و البته یه کمی هم تپل! به زبان فارسی نسبتا مسلط بود. می گفت وضعیت شما با وجود رهبری خیلی خوبه. پیش خودم گفتم این الان تو کشور ماست، با بچه های بسیج هم اومده اردو، باید هم از رهبری تعریف کنه! ازش پرسیدم اینجا «آقا» رهبر ماست، «شیخ نعیم قاسم» رهبر شماست؟ با لبخند گفت: رهبر شما، رهبر ما هم هست و «شیخ عیسی قاسم» نماینده رهبر تو بحرینه. شیخ نعیم هم معاون دبیرکل حزب الله، سید حسن نصرالله ست. من که تازه فهمیدم چه سوتی بزرگی دادم، خندیدم ولی این خنده بیشتر بخاطر خوشحالی از حرف های محمد بود. از اینکه مردم بحرین چقدر «آقا» رو قبول دارن. هنوز هروقت کلیپ اشک های اون جوون بحرینی رو جلوی «آقا» می بینم یاد محمد و حرفاش می افتم.
موقع شام، بعد از جمع کردن سفره با محمد و دو سه نفر دیگه تو آشپزخونه ی حسینیه نشسته بودیم. من شروع کردم به جارو زدن آشپزخونه و اون می خواست که جارو رو بهش بدم ولی من بیشتر از روی اینکه احساس می کردم اون مهمان ماست خودم این کار رو کردم. گفتش منم می خوام ثواب ببرم. گفتم این جارو زدن که دیگه ثواب نداره. شروع کرد به تعریف کردن داستان حضور امام سجاد(ع) در یک کاروان با چهره ی پوشانده شده و کمک به اهالی کاروان. برای یه لحظه موهای بدنم سیخ شد. از اینکه یه جوون غیرایرانی شیعه کنارم نشسته بود، احساس خیلی خوبی داشتم. تا اون روز خیلی به این قضیه توجه نکرده بودم که کشورهای دیگه ای هم هستند که مسلمونای شیعه توش زندگی می کنند. محمد یه حسی رو درون من بیدار کرده بود و من یه محبتی رو نسبت به اون و شیعیان دیگه تو قلبم احساس می کردم. فردای اون روز تو فکه باهم چندتا عکس یادگاری گرفتیم. به رسم رفاقت.
محمد بوسهیل، نفر دوم ایستاده از راست
از اونجایی که مرکز آموزش اونا تو محوطه ی خوابگاه ها بود، محمد و جعفر رو تو دانشگاه نمی دیدم. یه روز که مسیرم افتاد به نماز جمعه، موقع برگشت دیدم محمد کنار چندتا از بچه های دانشگاه تو محوطه ی مسجدالنبی ایستاده. تا نگاهش افتاد به من، انگار که گمشده اش رو پیدا کرده! دستش رو آورد بالا و من از فرط خوشحالی نفهمیدم کی بغلش کردم و بوسیدمش! بدون تعارف، این حس رو درباره هیچ کدوم از دوستام تو این سالها نداشتم. خودم فکر می کنم این حس بخاطر این بود که پایه ی شکل گیری رفاقت ما ایمان و معرفت(اون، نه من!) بود و اینکه پیمان رفاقتمون تو قتلگاه شهدا بسته شده بود. تو یادواره ی شهدای دانشگاه، حاج احمد پناهیان از بیداری اسلامی و به تبع اون ایمان، اخلاص و رشادت های امثال «یوسف موالی» بحرینی گفت و من فقط به محمد فکر می کردم...
الان که وضعیت بحرین و دستگیری «شیخ علی سلمان» و تظاهرات مردم بحرین رو از اخبار می بینم، دوست دارم برم پیش محمد و رفاقتم رو در حقش ثابت کنم. کاش «آقا» تو سخنرانی بعدیش راجع به بحرین هم حرف بزنه تا دلم یه کم آروم بشه. آخه «آقا» رهبر «محمد بوسهیل» هم هست و دل اون هم آروم میشه. اصلا دل من وقتی آروم میشه که دل اون آروم بشه چون دل به دل راه داره و من این رو از خوشحالی محمد تو نماز جمعه فهمیدم.
خدایا شر آمریکا، اسرائیل، انگلیس، آل نزول و آل علوفه رو از سر همه ی مسلمونا کم کن. آمین
برای غزه نه با قلم که باید با خون نوشت. با خون دست های قلم شده
منتظر منجی هم نباشی، یک شیعه ی بی درد هستی که یاد گرفته زیر بار زور نرود و جلوی ظالم بایستد. شیعه هم نباشی، یک مسلمان هستی که یاد گرفته از مظلوم طرفداری کند. مسلمان هم نباشی، یک انسان هستی که دلت برای هم نوع خود می تپد. انسان نباشی، تازه می شوی یکی مثل نتانیاهو که صبحانه و نهار و شام جز با یک لیوان خون از گلویش پایین نمی رود. من آخر هم نفهمیدم چرا زالو خونخوار است ولی نتانیاهو نخست وزیر؟ و چرا جایزه ی صلح نوبل را به کفتار نمی دهند؟ و چطور یک موشک سه در چهار در یک اتاق دو در دو جا می شود؟
ببخشید! انسان هم نباشی، یک حیوان هستی که در چرخه ی طبیعت هیچ وقت برای شکار از سلاح شیمیایی استفاده نمی کنی. من از تمامی حیوانات روی کره ی زمین بابت حیوان خواندن نتانیاهو عذرخواهی می کنم که حیوان خواندن او جفاست به سایر حیوان ها.
برادرم! خواهرم!
غزه دیر یا زود آزاد خواهد شد و روسیاهی آن تا ابد برای او که با ما نیست خواهد ماند. برگ برگ تاریخ، سرشار از سرگذشت انسان هایی است که مانند او، با ما نبودند. او را چه به ما؟ جای او زباله دان تاریخ است. آن روز که فرزندان ما در کتاب های تاریخ سرگذشت او و امثال او را می خوانند، مسلمانان در قدس خود را برای ظهور آماده می کنند. مرا نگاه کن! کنار سیدعلی ایستاده ام و حاج احمد هم دارد به ما نگاه می کند. لشگر حاج احمد روز به روز زیادتر می شود و شما فقط تا روز ظهور وقت دارید که خودتان را برسانید. حاج حمید تقوی و مهدی نوروزی آخرین کسانی هستند که تا امروز خودشان را به حاج احمد رسانده اند. یادتان باشد فقط تا روز ظهور! من در دلم آرزو می کنم که حاج احمد زنده باشد و مگر نه اینکه شهید، زنده است.
خواهرم! برادرم!
اینجا هم برخی باهم پچ پچ می کنند و مانند محمود عباس فکر می کنند که خون های ریخته شده در فنجان نتانیاهو را باید به صورت برد-برد تقسیم کرد. اما تو گوشت به دهان سیدعلی باشد که گفت: «کرانه ی باختری هم باید مسلح شود.» "نه غزه نه لبنان" حرف شیعه ی نوری زاده است و ما شیعه ی علی هستیم که اینها را مزدور سگ هار و نجس و نامشروع غرب آسیا می داند و من می دانم که آقا اگر صفت هار و نجس و نامشروع را به زبان نیاورده بود، دلش نمی آمد که این رژیم جعلی را سگ بخواند. که این کار جفاست به سگ اصحاب کهف و از امام عادل توقع همین است.
عزیزانم!
من نمی دانم وقتی تصویر این خونخوار کثیف را در جمع حامیان غربی اش در تظاهرات علیه تروریسم دیدید، چقدر جگرتان به درد آمد و با انتشار کاریکاتور موهن نسبت به پیامبر رحمت چه حالی به شما دست داد. اما مواظب جگرتان باشید! و کینه ی انقلابی تان را نسبت به این مضحک ترین سیاستمدار تاریخ و او که با ما نیست تا روز موعود نگه دارید. قزوه خدا خیرت دهد! اما من هروقت «از نخلستان تا خیابان» به اینجا که می رسم قفل می کنم:
«اردوگاه های فلسطینی را نگاه کن
ابوالفضل با مشک تشنه برمی گردد.
صدای گریه ی رقیه را می شنوی؟»
"دور جدید مذاکرات هسته ای با کشورهای 5+1 از سر گرفته شد." اگرچه این جمله برای مردم ایران دیگر عادی شده ولی پس از گذشت 10 سال از این روند پر فراز و نشیب هستند کسانی که هنوز هم به طرف مقابل خوش بین باشند و به سرانجام نرسیدن این مذاکرات را ثمره تندروی ها و افراط گرایی مسئولان نظام بدانند. برای این دسته از افراد که همیشه مرغ پیر همسایه در چشمانشان غاز جلوه نموده، نه پلمپ تأسیسات هسته ای در سالهای نه چندان دور و نه پلمپ اخیر تأسیسات اتمی نشانه "اعتمادسازی" نبوده و نیست. از نظر اینان که معتقدند هرچه طرف مقابل گفت بگوییم چشم! ، نه جنس درخواست مهم است و نه نوع مطرح کردن آن. خواه غنی سازی 20درصد باشد خواه موشکهای دفاعی. چه فریبکار و حامی تروریست خوانده شویم و چه مورد تحقیرهای پی درپی قرار بگیریم. قطب نمای اینها فقط یکسو دارد و صدالبته به سمت داخل کشور نیست! از نظر اینها لشگرکشی نظامی غربی ها به منطقه به منظور حفظ امنیت و گسترش دموکراسی بوده و دفاع مقدس 8ساله مردم غیور ایران نشانه خشونت طلبی و قس علی هذا. خلاصه حکایت اینها و غرب، حکایت راه افتادن آب از لب و لوچه است، حکایت دامن از کف رفتن و پیرهن چاک کردن.
"تحریمهای ایران تنها بخاطر برنامه هستهای این کشور وضع نشده که با توافق هستهای، این تحریم ها لغو شود. این تحریمها بخاطر موشکهای بالستیک، برنامه سلاح های نامتعارف و حمایت از تروریسم علیه ایران وضع شدهاند."
این بخشی از نامه نمایندگان کنگره آمریکا به باراک اوباما در آستانه دور جدید مذاکرات است و گواهی بر مدعای مسئولان کشور مبنی بر بهانه جویی غربی ها در پاسخ به مخالفان وجود تأسیسات هسته ای که ذکر خیرشان بود.
این نامه در ادامه می افزاید که "یک تحریم انحصارا هستهای در قانون آمریکا وجود ندارد. تقریبا تمام تحریمهای مرتبط با برنامه هستهای ایران با پیشبرد برنامه موشکی، تشدید پشتیبانی از تروریسم بینالمللی، و دیگر برنامه تسلیحات غیرمتعارف نیز ارتباط دارند. پایان دائمی و قابل راستیآزمایی تمام این فعالیتها - نه تنها برخی از آنها - از جانب ایران، پیششرط لغو دائمی بسیاری از تحریمهایی است که توسط کنگره اعمال شدهاند."
اما این وسط هستند کسانی که همچون رهبرشان به این مذاکرات خوش بین نیستند. اینان تداوم این گفتگوها را ناشی از بی منطقی و زورگویی طرف غربی می دانند و حاضر نیستند دستاوردهای هسته ای را به خاطر یک مشت دلار زمین بگذارند. برای اینها صنعت هسته ای نشانه "ما می توانیم" است. نهالی است که با خون جوانان وطن آبیاری شده. اینان معتقدند که "هسته ای بهانه است" و تا زمانی که پرچم اسلام برافراشته است این دشمنی ها هم پابرجاست. اینها مذاکره را برای "دفع شر" دشمنان قسم خورده می دانند و از تیم های مختلف مذاکره کننده حمایت می کنند. برای اینها نتیجه اجرای نرمش قهرمانانه چیزی جز پیروزی نیست. چه پیروزی در رفع کامل تحریم ها و چه آشکارشدن بیش از پیش دشمنی غربی ها.
سناتور رابرت منندز رییس کمیته روابط خارجه مجلس سنا روز پنجشنبه پیش از برگزاری یک جلسه استماع گفت که هرگونه توافق هستهای باید موجب برچیده شدن هزاران سانتیریفیوژ ایران، امحای بخش زیادی از اورانیوم با غنای پایین در ایران، تعطیلی راکتور آب سنگین اراک و پایان برنامه گسترده تحقیق و توسعه هستهای این کشور شود. یک توافق سختگیرانه با ایران باید با بازرسیهای محکم در طول بیش از 20 سال همراه باشد.
آنچه مسلم است این است که زیاده خواهی طرف غربی و در رأس آن آمریکا در طول مذاکرات، روند گفتگوها را مختل نموده و مانع از حصول نتیجه مطلوب و منطقی خواهد شد. البته توافق مطلوب از نظر آنها چیز دیگری است و "بچه های انقلاب" هم برای پذیرش خواسته های طرف مقابل به مذاکره ننشسته اند.